امشب مگر به وقت نمی خواند این خروس


عشاق بس نکرده هنوز از کنار و بوس

پستان یار در خم گیسوی تابدار


چون گوی عاج در خم چوگان آبنوس

یک شب که دوست فتنه خفتست زینهار


بیدار باش تا نرود عمر بر فسوس

تا نشنوی ز مسجد آدینه بانگ صبح


یا از در سرای اتابک غریو کوس

لب بر لبی چو چشم خروس ابلهی بود


برداشتن بگفته بیهوده خروس